من و تنهایی
|
||
جات خالی دیروز کلاس داشتیم.کلاسش با حال بود.چون چند تا از دوستای قدیمی مو که چند ساله نمیبینم دیدمشون. آخر کلاس نیم ساعت خندیدیم.یک سوال استاد(استاد بین المللی...) داد گفت یکی بیاد حل کنه.هیچکی حوصله نداشت.یک آدم گنده کلی کلاس گذاشت و رفت حل کنه.یک فایل رو با لپ تاپ نمیتونست باز کنه.آخه دستش به موس لپ تاپ عادت نداشت.5 دقیقه طول کشید.حالا بدتر از همه وصل بودن پروژکتور به لپ تاپ بود که همه میدیدنش که داره جون میکنه.آخرش استاد گفت دوست عزیز یکخوره itتو قوی کن.همه این مدت رو میخندیدیم. خیلی دوست دارم مسافرت بریم.الان میگی تو که هر دو ماه مسافرت میای.اونجا نه یه جای جدید.فرقی نیکنه دو نفری یا ده نفری.اتفاقا اگه چند خانواده با هم باشه بیشتر هم خوش میگذره.ولی متاسفانه دورم زدن.اینجوری باعث میشه احساس بدی به خانواده ام داشته باشم.
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ
![]() به وبلاگ من خوش آمدید ![]() ![]() ![]() پیوندهای روزانه
![]() ![]() پيوندها
![]()
![]() ![]() ![]() |
||
![]() |